دیوان شمس/ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من
ظاهر
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من | ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من | |||||
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من | نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من | |||||
یادت نمیآید که او میکرد روزی گفت گو | میگفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من | |||||
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گل سِتان | این بس نباشد خود تو را کگه شوی از خار من | |||||
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان | تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من | |||||
خندید و میگفت ای پسر آری ولیک از حد مبر | وانگه چنین میکرد سر کای مست و ای هشیار من | |||||
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او | گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من | |||||
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان | خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من | |||||
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بیجام تو | بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من |