دیوان شمس/ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم
ظاهر
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم | دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم | |||||
گر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ما | ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم | |||||
چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش | پیش مشک افشان او شاید که جان قربان کنیم | |||||
آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق | میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم | |||||
او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند | ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم | |||||
این کنیم و صد چنین و منتش بر جان ماست | جان و دل خدمت دهیم و خدمت سلطان کنیم | |||||
آفتاب رحمتش در خاک ما درتافتهست | ذرههای خاک خود را پیش او رقصان کنیم | |||||
ذرههای تیره را در نور او روشن کنیم | چشمهای خیره را در روی او تابان کنیم | |||||
چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست | در کف موسی عشقش معجز ثعبان کنیم | |||||
گر عجبهای جهان حیران شود در ما رواست | کاین چنین فرعون را ما موسی عمران کنیم | |||||
نیمهای گفتیم و باقی نیم کاران بو برند | یا برای روز پنهان نیمه را پنهان کنیم |