دیوان شمس/ای جهان برهم زده سودای تو سودای تو
ظاهر
ای جهان برهم زده سودای تو سودای تو | چاشنی عمرم از حلوای تو حلوای تو | |||||
دامن گردون پر از در است و مروارید و لعل | جانهای عاشقان چون سیلها غلطان شده | |||||
میدوانند جانب دریای تو دریای تو | تا بریزد جمله را در پای تو در پای تو | |||||
جانهای عاشقان چون سیلها غلطان شده | میدوانند جانب دریای تو دریای تو | |||||
ای خمار عاشقان از بادههای دوش تو | وی خراب امروزم از فردای تو فردای تو | |||||
من نظر کردم به جان ساده بیرنگ خویش | زرد دیدم نقشش از صفرای تو صفرای تو | |||||
چون نظر کردم نکو من در صفای گوهرت | ماه رخ بنمود از سیمای تو سیمای تو | |||||
ماه خواندم من تو را بس جرم دارم زین سخن | مه کی باشد کو بود همتای تو همتای تو | |||||
این چنین گوید خداوند شمس تبریزی بنام | ای همه شهر دلم غوغای تو غوغای تو |