دیوان شمس/ای جان و قوام جمله جانها
ظاهر
ای جان و قوام جمله جانها | پر بخش و روان کن روانها | |||||
با تو ز زیان چه باک داریم | ای سودکن همه زیانها | |||||
فریاد ز تیرهای غمزه | وز ابروهای چون کمانها | |||||
در لعل بتان شکر نهادی | بگشاده به طمع آن دهانها | |||||
ای داده به دست ما کلیدی | بگشاده بدان در جهانها | |||||
گر زانک نه در میان مایی | برجسته چراست این میانها | |||||
ور نیست شراب بینشانیت | پس شاهد چیست این نشانها | |||||
ور تو ز گمان ما برونی | پس زنده ز کیست این گمانها | |||||
ور تو ز جهان ما نهانی | پیدا ز کی میشود نهانها | |||||
بگذار فسانههای دنیا | بیزار شدیم ما از آنها | |||||
جانی که فتاد در شکرریز | کی گنجد در دلش چنانها | |||||
آن کو قدم تو را زمین شد | کی یاد کند ز آسمانها | |||||
بربند زبان ما به عصمت | ما را مفکن در این زبانها |