دیوان شمس/ای جان جان جانها جانی و چیز دیگر
ظاهر
ای جان جان جانها جانی و چیز دیگر | وی کیمیای کانها کانی و چیز دیگر | |||||
ای آفتاب باقی وی ساقی سواقی | وی مشرب مذاقی آنی و چیز دیگر | |||||
ای مشعله یقین را وی پرورش زمین را | وی عقل اولین را ثانی و چیز دیگر | |||||
ای مظهر الهی وی فر پادشاهی | هر صنعتی که خواهی تانی و چیز دیگر | |||||
هر گون غرایبی را هر بوالعجایبی را | هر غیب و غایبی را دانی و چیز دیگر | |||||
زان عشق همچو افیون لیلی کنی و مجنون | ای از سنات گردون سانی و چیز دیگر | |||||
ای نور صدرها را اومید صبرها را | بر اوج ابرها را رانی و چیز دیگر | |||||
ای فخر انبیا را وی ذخر اولیا را | وی قصر اجتبا را بانی و چیز دیگر | |||||
ای گنج مغفرت را وی بحر مرحمت را | من غیر درگهت را شانی و چیز دیگر | |||||
چشمی که غیر رویت بیند ز بهر زینت | باشد در این جریمت زانی و چیز دیگر | |||||
ای اصل اصل مبدا وی دستگیر فردا | گشتم به دست سودا عانی و چیز دیگر | |||||
پرست این دهانم بر غیر تو نخوانم | چون هست غیر گوشت فانی و چیز دیگر |