دیوان شمس/ای تو برای آبرو آب حیات ریخته
ظاهر
ای تو برای آبرو آب حیات ریخته | زهر گرفته در دهان قند و نبات ریخته | |||||
مست و خراب این چنین چرخ ندانی از زمین | از پی آب پارگین آب فرات ریخته | |||||
همچو خران به کاه و جو نیست روا چنین مرو | بر فقرا تو درنگر زر صدقات ریخته | |||||
روح شو و جهت مجو ذات شو و صفت مگو | زان شه بیجهت نگر جمله جهات ریخته | |||||
آه دریغ مغز تو در ره پوست باخته | آه دریغ شاه تو در غم مات ریخته | |||||
از غم مات شاه دل خانه به خانه میدود | رنگ رخ و پیادهها بهر نجات ریخته | |||||
جسته برات جان از او باز چو دیده روی او | کیسه دریده پیش او جمله برات ریخته | |||||
از صفتش صفات ما خارشناس گل شده | باز صفات ما چو گل در ره ذات ریخته | |||||
بال و پری که او تو را برد و اسیر دام کرد | بال و پری است عاریت روز وفات ریخته |