دیوان شمس/ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او
ظاهر
ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او | عقل و خرد خیره او دل شکرآکنده او | |||||
چیست مراد سر ما ساغر مردافکن او | چیست مراد دل ما دولت پاینده او | |||||
چرخ معلق چه بود کهنه ترین خیمه او | رستم و حمزه کی بود کشته و افکنده او | |||||
چون سوی مردار رود زنده شود مرد بدو | چون سوی درویش رود برق زند ژنده او | |||||
هیچ نرفت و نرود از دل من صورت او | هیچ نبود و نبود همسر و ماننده او | |||||
ملک جهان چیست که تا او به جهان فخر کند | فخر جهان راست که او هست خداونده او | |||||
ای خنک آن دل که تویی غصه و اندیشه او | ای خنک آن ره که تویی باج ستاننده او | |||||
عشق بود دلبر ما نقش نباشد بر ما | صورت و نقشی چه بود با دل زاینده او | |||||
گفت برانم پس از این من مگسان را ز شکر | خوش مگسی را که تویی مانع و راننده او | |||||
نقش فلک دزد بود کیسه نگهدار از او | دام بود دانه او مرده بود زنده او | |||||
بس کن اگر چه که سخن سهل نماید همه را | در دو هزاران نبود یک کس داننده او |