دیوان شمس/ای به انکار سوی ما نگران
ظاهر
ای به انکار سوی ما نگران | من نیم با تو دودل چون دگران | |||||
سخن تلخ چه میاندیشی | ای تو سرمایه جمله شکران | |||||
بر دل سوختهام آبی زن | که تویی دلبر پرخون جگران | |||||
ز غمم همچو کمان تیر مزن | چه زنی تیر سوی بیسپران | |||||
با گل از تو گلهها میکردم | گفت من هم ز ویم جامه دران | |||||
گفت نرگس که ز من پرس او را | که منم بنده صاحب نظران | |||||
که چو من جمله چمن سوختهاند | ز آتش او ز کران تا به کران | |||||
مه و خورشید ز عشق رخ او | اندر این چرخ ز زیر و زبران | |||||
بحر در جوش از این آتش تیز | چرخ خم داده از این بار گران | |||||
کوه بستهست کمر خدمت را | که شماریش ز بسته کمران | |||||
بانگ ارواح به من میآید | که بگو حالت این بیصوران | |||||
با کی گویم به جهان محرم کو | چه خبر گویم با بیخبران | |||||
ظاهر بحر بود جای خسان | باطن بحر مقام گهران | |||||
ظاهر و باطن من خاک خسی | کو بر این بحر بود ره گذران | |||||
غزل بیسر و بیپایان بین | که ز پایان بردت تا به سران |