دیوان شمس/ای بمرده هر چه جان در پای او
ظاهر
ای بمرده هر چه جان در پای او | هر چه گوهر غرقه در دریای او | |||||
آتش عشقش خدایی میکند | ای خدا هیهای او هیهای او | |||||
جبرئیل و صد چو او گر سر کشد | از سجود درگهش ای وای او | |||||
چون مثالی برنویسد در فراق | خون ببارد از خم طغرای او | |||||
هر کی ماند زین قیامت بیخبر | تا قیامت وای او ای وای او | |||||
هر کی ناگه از چنان مه دور ماند | ای خدایا چون بود شبهای او | |||||
در نظاره عاشقان بودیم دوش | بر شمار ریگ در صحرای او | |||||
خیمه در خیمه طناب اندر طناب | پیش شاه عشق و لشکرهای او | |||||
خیمه جان را ستون از نور پاک | نور پاک از تابش سیمای او | |||||
آب و آتش یک شده ز امروز او | روز و شب محو است در فردای او | |||||
عشق شیر و عاشقان اطفال شیر | در میان پنجه صدتای او | |||||
طفل شیر از زخم شیر ایمن بود | بر سر پستان شیرافزای او | |||||
در کدامین پرده پنهان بود عشق | کس نداند کس نبیند جای او | |||||
عشق چون خورشید ناگه سر کند | برشود تا آسمان غوغای او |