دیوان شمس/ای بر سر هر سنگی از لعل لبت نوری
ظاهر
ای بر سر هر سنگی از لعل لبت نوری | وز شورش زلف تو در هر طرفی سوری | |||||
در حسن بهشت تو در زیر درختانت | هر سوی یکی ساقی هر سوی یکی حوری | |||||
از عشق شراب تو هر سوی یکی جانی | محبوس یکی خنبی چون شیره انگوری | |||||
هر صبح ز عشق تو این عقل شود شیدا | بر بام دماغ آید بنوازد طنبوری | |||||
ای شادی آن شهری کش عشق بود سلطان | هر کوی بود بزمی هر خانه بود سوری | |||||
بگذشتم بر دیری پیش آمد قسیسی | میزد به در وحدت از عشق تو ناقوری | |||||
ادریس شد از درسش هر جا که بد ابلیسی | در صحبت آن کافر شب گشته چون کافوری | |||||
گفتم ز کی داری این گفتا ز یکی شاهی | هم عاشق و معشوقی هم ناصر و منصوری | |||||
یک شاه شکرریزی شمس الحق تبریزی | جان پرور هر خویشی شور و شر هر دوری |