دیوان شمس/ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان
ظاهر
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان | بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان | |||||
ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن | نوحه کنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبان | |||||
هرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لب | نبود کسی بیدرد دل رخ زعفران رخ زعفران | |||||
حاصل درآمد زاغ غم در باغ و می کوبد قدم | پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان | |||||
کو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمن | کو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوان | |||||
کو میوهها را دایگان کو شهد و شکر رایگان | خشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردان | |||||
کو بلبل شیرین فنم کو فاخته کوکوزنم | طاووس خوب چون صنم کو طوطیان کو طوطیان | |||||
خورده چو آدم دانهای افتاده از کاشانهای | پریده تاج و حله شان زین افتنان زین افتنان | |||||
گلشن چو آدم مستضر هم نوحه گر هم منتظر | چون گفتشان لا تقنطوا ذو الامتنان ذو الامتنان | |||||
جمله درختان صف زده جامه سیه ماتم زده | بیبرگ و زار و نوحه گر زان امتحان زان امتحان | |||||
ای لک لک و سالار ده آخر جوابی بازده | در قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمان | |||||
گفتند ای زاغ عدو آن آب بازآید به جو | عالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنان | |||||
ای زاغ بیهوده سخن سه ماه دیگر صبر کن | تا دررسد کوری تو عید جهان عید جهان | |||||
ز آواز اسرافیل ما روشن شود قندیل ما | زنده شویم از مردن آن مهر جان آن مهر جان | |||||
تا کی از این انکار و شک کان خوشی بین و نمک | بر چرخ پرخون مردمک بی نردبان بی نردبان | |||||
میرد خزان همچو دد بر گور او کوبی لگد | نک صبح دولت می دمد ای پاسبان ای پاسبان | |||||
صبحا جهان پرنور کن این هندوان را دور کن | مر دهر را محرور کن افسون بخوان افسون بخوان | |||||
ای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حمل | نی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشان | |||||
گلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کن | مر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیان | |||||
از حبس رسته دانهها ما هم ز کنج خانهها | آورده باغ از غیبها صد ارمغان صد ارمغان | |||||
گلشن پر از شاهد شود هم پوستین کاسد شود | زاینده و والد شود دور زمان دور زمان | |||||
لک لک بیاید با یدک بر قصر عالی چون فلک | لک لک کنان کالملک لک یا مستعان یا مستعان | |||||
بلبل رسد بربط زنان وان فاخته کوکوکنان | مرغان دیگر مطرب بخت جوان بخت جوان | |||||
من زین قیامت حاملم گفت زبان را می هلم | می ناید اندیشه دلم اندر زبان اندر زبان | |||||
خاموش و بشنو ای پدر از باغ و مرغان نو خبر | پیکان پران آمده از لامکان از لامکان |