دیوان شمس/ای از ورای پردهها تاب تو تابستان ما
ظاهر
ای از ورای پردهها تاب تو تابستان ما | ما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ما | |||||
ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیا | تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما | |||||
تا سبزه گردد شورهها تا روضه گردد گورها | انگور گردد غورهها تا پخته گردد نان ما | |||||
ای آفتاب جان و دل ای آفتاب از تو خجل | آخر ببین کاین آب و گل چون بست گرد جان ما | |||||
شد خارها گلزارها از عشق رویت بارها | تا صد هزار اقرارها افکند در ایمان ما | |||||
ای صورت عشق ابد خوش رو نمودی در جسد | تا ره بری سوی احد جان را از این زندان ما | |||||
در دود غم بگشا طرب روزی نما از عین شب | روزی غریب و بوالعجب ای صبح نورافشان ما | |||||
گوهر کنی خرمهره را زهره بدری زهره را | سلطان کنی بیبهره را شاباش ای سلطان ما | |||||
کو دیدهها درخورد تو تا دررسد در گرد تو | کو گوش هوش آورد تو تا بشنود برهان ما | |||||
چون دل شود احسان شمر در شکر آن شاخ شکر | نعره برآرد چاشنی از بیخ هر دندان ما | |||||
آمد ز جان بانگ دهل تا جزوها آید به کل | ریحان به ریحان گل به گل از حبس خارستان ما |