دیوان شمس/ای از نظرت مست شده اسم و مسما

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(ای از نظرت مست شده اسم و مسما)
  ای از نظرت مست شده اسم و مسما ای یوسف جان گشته ز لب‌های شکرخا  
  ما را چه از آن قصه که گاو آمد و خر رفت هین وقت لطیفست از آن عربده بازآ  
  ای شاه تو شاهی کن و آراسته کن بزم ای جان ولی نعمت هر وامق و عذرا  
  هم دایه جان‌هایی و هم جوی می و شیر هم جنت فردوسی و هم سدره خضرا  
  جز این بنگوییم وگر نیز بگوییم گویید خسیسان که محالست و علالا  
  خواهی که بگویم بده آن جام صبوحی تا چرخ به رقص آید و صد زهره زهرا  
  هر جا ترشی باشد اندر غم دنیی می‌غرد و می‌برد از آن جای دل ما  
  برخیز بخیلانه در خانه فروبند کان جا که تویی خانه شود گلشن و صحرا  
  این مه ز کجا آمد وین روی چه رویست این نور خداییست تبارک و تعالی  
  هم قادر و هم قاهر و هم اول و آخر اول غم و سودا و به آخر ید بیضا  
  هر دل که نلرزیدت و هر چشم که نگریست یا رب خبرش ده تو از این عیش و تماشا  
  تا شید برآرد وی و آید به سر کوی فریاد برآرد که تمنیت تمنا  
  نگذاردش آن عشق که سر نیز بخارد شاباش زهی سلسله و جذب و تقاضا  
  در شهر چو من گول مگر عشق ندیدست هر لحظه مرا گیرد این عشق ز بالا  
  هر داد و گرفتی که ز بالاست لطیفست گر حاذق جدست وگر عشوه تیبا