دیوان شمس/ایها العشاق آتش گشته چون استارهایم
ظاهر
ایها العشاق آتش گشته چون استارهایم | لاجرم رقصان همه شب گرد آن مه پارهایم | |||||
تا بود خورشید حاضر هست استاره ستیر | بیرخ خورشید ما می دانک ما آوارهایم | |||||
الصلا ای عاشقانهان الصلا این کاریان | باده کاری است این جا زانک ما این کارهایم | |||||
هر سحر پیغام آن پیغامبر خوبان رسد | کالصلا بیچارگان ما عاشقان را چارهایم | |||||
نعره لبیک لبیک از همه برخاسته | مصحف معنی تویی ما هر یکی سی پارهایم | |||||
خونبهای کشتگان چون غمزه خونی اوست | در میان خون خود چون طفلک خون خوارهایم | |||||
کوه طور از بادهاش بیخود شد و بدمست شد | ما چه کوه آهنیم آخر چه سنگ خارهایم | |||||
یک جو از سرش نگوییم ار همه جو جو شویم | گرد خرمنگاه چرخ ار چه که ما سیارهایم | |||||
همچو مریم حامله نور خدایی گشتهایم | گر چو عیسی بسته این جسم چون گهوارهایم | |||||
از درون باره این عقل خود ما را مجو | زانک در صحرای عشقش ما برون بارهایم | |||||
عشق دیوانهست و ما دیوانه دیوانهایم | نفس امارهست و ما اماره امارهایم | |||||
مفخر تبریز شمس الدین تو بازآ زین سفر | بهر حق یک بارگی ما عاشق یک بارهایم |