دیوان شمس/این کیست این این کیست این هذا جنون العاشقین
ظاهر
این کیست این این کیست این هذا جنون العاشقین | از آسمان خوشتر شده در نور او روی زمین | |||||
بیهوشی جانهاست این یا گوهر کانهاست این | یا سرو بستانهاست این یا صورت روح الامین | |||||
سرمستی جان جهان معشوقه چشم و دهان | ویرانی کسب و دکان یغماجی تقوا و دین | |||||
خورشید و ماه از وی خجل گوهر نثار سنگ دل | کز بیم او پشمین شود هر لحظه کوه آهنین | |||||
خورشید اندر سایهاش افزون شده سرمایهاش | صد ماه اندر خرمنش چون نسر طایر دانه چین | |||||
بسم الله ای روح البقا بسم الله ای شیرین لقا | بسم الله ای شمس الضحا بسم الله ای عین الیقین | |||||
هین رویها را تاب ده هین کشت دل را آب ده | نعلین برون کن برگذر بر تارک جانها نشین | |||||
ای هوش ما از خود برو وی گوش ما مژده شنو | وی عقل ما سرمست شو وی چشم ما دولت ببین | |||||
ایوب را آمد نظر یعقوب را آمد پسر | خورشید شد جفت قمر در مجلس آ عشرت گزین | |||||
من کیسهها می دوختم در حرص زر می سوختم | ترک گدارویی کنم چون گنج دیدم در کمین | |||||
ای شهسوار امر قل ای پیش عقلت نفس کل | چون کودکی کز کودکی وز جهل خاید آستین | |||||
چون بیندش صاحب نظر صدتو شود او را بصر | دستک زنان بالای سر گوید که یا نعم المعین | |||||
در سایه سدره نظر جبریل خو آمد بشر | درخورد او نبود دگر مهمانی عجل سمین | |||||
بر خوان حق ره یافت او با خاصگان دریافت او | بنهاده بر کفها طبق بهر نثارش حور عین | |||||
این نامه اسرار جان تا چند خوانی بر چپان | این نامه می پرد عیان تا کف اصحاب الیمین |