دیوان شمس/این عشق جمله عاقل و بیدار میکشد
ظاهر
این عشق جمله عاقل و بیدار میکشد | بی تیغ میبرد سر و بیدار میکشد | |||||
مهمان او شدیم که مهمان همیخورد | یار کسی شدیم که او یار میکشد | |||||
چون یوسفی بدید چو گرگان همیدرد | چون ممنی بدید چو کفار میکشد | |||||
ما دل نهادهایم که دلداریی کند | یا گر کشد به رحم و به هنجار میکشد | |||||
نی نی که کشته را دم او جان همیدهد | گر چه به غمزه عاشق بسیار میکشد | |||||
هل تا کشد تو را نه که آب حیات اوست | تلخی مکن که دوست عسل وار میکشد | |||||
همت بلند دار که آن عشق همتی | شاهان برگزیده و احرار میکشد | |||||
ما چون شبیم ظل زمین و وی آفتاب | شب را به تیغ صبح گهردار میکشد | |||||
زنگی شب ببرد چو طرار عقل ما | شحنه صبوح آمد و طرار میکشد | |||||
شب شرق تا به غرب گرفته سپاه زنگ | رومی روزشان به یکی بار میکشد | |||||
حاصل مرا چو بلبل مستی ز گلشنیست | چون بلبلم جدایی گلزار میکشد |