دیوان شمس/این خانه که پیوسته در او بانگ چغانهست
ظاهر
این خانه که پیوسته در او بانگ چغانهست | از خواجه بپرسید که این خانه چه خانهست | |||||
این صورت بت چیست اگر خانه کعبهست | وین نور خدا چیست اگر دیر مغانهست | |||||
گنجیست در این خانه که در کون نگنجد | این خانه و این خواجه همه فعل و بهانهست | |||||
بر خانه منه دست که این خانه طلسمست | با خواجه مگویید که او مست شبانهست | |||||
خاک و خس این خانه همه عنبر و مشکست | بانگ در این خانه همه بیت و ترانهست | |||||
فی الجمله هر آن کس که در این خانه رهی یافت | سلطان زمینست و سلیمان زمانهست | |||||
ای خواجه یکی سر تو از این بام فروکن | کاندر رخ خوب تو ز اقبال نشانهست | |||||
سوگند به جان تو که جز دیدن رویت | گر ملک زمینست فسونست و فسانهست | |||||
حیران شده بستان که چه برگ و چه شکوفهست | واله شده مرغان که چه دامست و چه دانهست | |||||
این خواجه چرخست که چون زهره و ماهست | وین خانه عشق است که بیحد و کرانهست | |||||
چون آینه جان نقش تو در دل بگرفتهست | دل در سر زلف تو فرورفته چو شانهست | |||||
در حضرت یوسف که زنان دست بریدند | ای جان تو به من آی که جان آن میانهست | |||||
مستند همه خانه کسی را خبری نیست | از هر کی درآید که فلانست و فلانهست | |||||
شومست بر آستانه مشین خانه درآ زود | تاریک کند آنک ورا جاش ستانهست | |||||
مستان خدا گر چه هزارند یکی اند | مستان هوا جمله دوگانهست و سه گانهست | |||||
در بیشه شیران رو وز زخم میندیش | کاندیشه ترسیدن اشکال زنانهست | |||||
کان جا نبود زخم همه رحمت و مهرست | لیکن پس در وهم تو ماننده فانهست | |||||
در بیشه مزن آتش و خاموش کن ای دل | درکش تو زبان را که زبان تو زبانهست |