دیوان شمس/اگر گم گردد این بیدل از آن دلدار جوییدش
ظاهر
اگر گم گردد این بیدل از آن دلدار جوییدش | وگر اندررمد عاشق به کوی یار جوییدش | |||||
وگر این بلبل جانم بپرد ناگهان از تن | زهر خاری مپرسیدش در آن گلزار جوییدش | |||||
اگر بیمار عشق او شود یاوه از این مجلس | به پیش نرگس بیمار آن عیار جوییدش | |||||
وگر سرمست دل روزی زند بر سنگ آن شیشه | به میخانه روید آن دم از آن خمار جوییدش | |||||
هر آن عاشق که گم گردد هلا زنهار میگویم | بر خورشید برق انداز بیزنهار جوییدش | |||||
وگر دزدی زند نقبی بدزدد رخت عاشق را | میان طره مشکین آن طرار جوییدش | |||||
بت بیدار پرفن را که بیداری ز بخت اوست | چنین خفته نیابیدش مگر بیدار جوییدش | |||||
بپرسیدم به کوی دل ز پیری من از آن دلبر | اشارت کرد آن پیرم که در اسرار جوییدش | |||||
بگفتم پیر را بالله تویی اسرار گفت آری | منم دریای پرگوهر به دریابار جوییدش | |||||
زهی گوهر که دریا را به نور خویش پر دارد | مسلمانان مسلمانان در آن انوار جوییدش | |||||
چو یوسف شمس تبریزی به بازار صفا آمد | مر اخوان صفا را گو در آن بازار جوییدش |