دیوان شمس/اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند
ظاهر
اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند | بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند | |||||
اگر این لشکر ما را ز چشم بد شکست افتد | به امر شاه لشکرها از آن بالا فروآید | |||||
اگر باد زمستانی کند باغ مرا ویران | بهار شهریار من ز دی انصاف بستاند | |||||
شمار برگ اگر باشد یکی فرعون جباری | کف موسی یکایک را به جای خویش بنشاند | |||||
مترسان دل مترسان دل ز سختیهای این منزل | که آب چشمه حیوان بتا هرگز نمیراند | |||||
رایناکم رایناکم و اخرجنا خفایاکم | فان لم تنتهوا عنها فایانا و ایاکم | |||||
و ان طفتم حوالینا و انتم نور عینانا | فلا تستیاسوا منان فان العیش احیاکم | |||||
شکسته بسته تازیها برای عشقبازیها | بگویم هر چه من گویم شهی دارم که بستاند | |||||
چو من خود را نمییابم سخن را از کجا یابم | همان شمعی که داد این را همو شمعم بگیراند |