دیوان شمس/اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد
ظاهر
اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد | تو هم به صلح گرایی اگر خدا بگمارد | |||||
هزاران عاشق داری به جان و دل نگرانت | که تا سعادت و دولت که را به تخت برآرد | |||||
ز عشق عاشق مفلس عجب فتند لیمان | که آنچ رشک شهان شد گدا امید چه دارد | |||||
عجب مدار ز مرده که از خدا طلبد جان | عجب مدار ز تشنه که دل به آب سپارد | |||||
عجب مدار ز کوری که نور دیده بجوید | و یا ز چشم اسیری که اشک غربت بارد | |||||
ز بس دعا که بکردم دعا شدست وجودم | که هر که بیند رویم دعا به خاطر آرد | |||||
سلام و خدمت کردم مرا بگفت که چونی | مهم مس چه برآید چو کیمیا نگذارد | |||||
چگونه باشد صورت به وفق فکر مصور | چگونه میشود انگور گر کفش نفشارد |