دیوان شمس/اگر تو مست وصالی رخ تو ترش چراست
ظاهر
اگر تو مست وصالی رخ تو ترش چراست | برون شیشه ز حال درون شیشه گواست | |||||
پدید باشد مستی میان صد هشیار | ز بوی رنگ و ز چشم و فتادن از چپ و راست | |||||
علی الخصوص شرابی که اولیا نوشند | که جوش و نوش و قوامش ز خم لطف خداست | |||||
خم شراب میان هزار خم دگر | به کف و تف و به جوش و به غلغله پیداست | |||||
چو جوش دیدی میدان که آتشست ز جان | خروش دیدی میدانک شعله سوداست | |||||
بدانک سرکه فروشی شراب کی دهدت | که جرعهاش را صد من شکر به نقد بهاست | |||||
بهای باده من المومنین انفسهم | هوای نفس بمان گر هوات بیع و شراست | |||||
هوای نفس رها کردی و عوض نرسید | مگو چنین که بر آن مکرم این دروغ خطاست | |||||
کسی که شب به خرابات قاب قوسینست | درون دیده پرنور او خمار لقاست | |||||
طهارتیست ز غم باده شراب طهور | در آن دماغ که بادهست باد غم ز کجاست | |||||
ابیت عند ربی نام آن خراباتست | نشان یطعم و یسقن هم از پیمبر ماست |