دیوان شمس/اگر او ماه منستی شب من روز شدستی
ظاهر
اگر او ماه منستی شب من روز شدستی | اگر او همرهمستی همه را راه زدستی | |||||
وگر او چهره مستی به سر دست بخستی | ز کجا عقل بجستی ز کجا نیک و بدستی | |||||
وگر او در صمدیت بنمودی احدیت | به خدا کوه احد هم خوش و مست احدستی | |||||
و اگر باغ نه مستی که در او میوه برستی | ز کجا میوه تازه به درون سبدستی | |||||
سبد گفت رها کن سوی آن باغ نهان شو | اگر این گفت نبودی نه مدد بر مددستی |