دیوان شمس/اگر آن میی که خوردی به سحر نبود گیرا
ظاهر
اگر آن میی که خوردی به سحر نبود گیرا | بستان ز من شرابی که قیامتست حقا | |||||
چه تفرج و تماشا که رسد ز جام اول | دومش نعوذبالله چه کنم صفت سوم را | |||||
غم و مصلحت نماند همه را فرود راند | پس از آن خدای داند که کجا کشد تماشا | |||||
تو اسیر بو و رنگی به مثال نقش سنگی | بجهی چو آب چشمه ز درون سنگ خارا | |||||
بده آن می رواقی هله ای کریم ساقی | چو چنان شوم بگویم سخن تو بیمحابا | |||||
قدحی گران به من ده به غلام خویشتن ده | بنگر که از خمارت نگران شدم به بالا | |||||
نگران شدم بدان سو که تو کردهای مرا خو | که روانه باد آن جو که روانه شد ز دریا |