دیوان شمس/اندر دو کون جانا بیتو طرب ندیدم
ظاهر
اندر دو کون جانا بیتو طرب ندیدم | دیدم بسی عجایب چون تو عجب ندیدم | |||||
گفتند سوز آتش باشد نصیب کافر | محروم ز آتش تو جز بولهب ندیدم | |||||
من بر دریچه دل بس گوش جان نهادم | چندان سخن شنیدم اما دو لب ندیدم | |||||
بر بنده ناگهانی کردی نثار رحمت | جز لطف بیحد تو آن را سبب ندیدم | |||||
ای ساقی گزیده مانندت ای دو دیده | اندر عجم نیامد و اندر عرب ندیدم | |||||
زان باده که عصیرش اندر چرش نیامد | وان شیشه که نظیرش اندر حلب ندیدم | |||||
چندان بریز باده کز خود شوم پیاده | کاندر خودی و هستی غیر تعب ندیدم | |||||
ای شمس و ای قمر تو ای شهد و ای شکر تو | ای مادر و پدر تو جز تو نسب ندیدم | |||||
ای عشق بیتناهی وی مظهر الهی | هم پشت و هم پناهی کفوت لقب ندیدم | |||||
پولادپارههاییم آهن رباست عشقت | اصل همه طلب تو در تو طلب ندیدم | |||||
خامش کن ای برادر فضل و ادب رها کن | تا تو ادب بخواندی در تو ادب ندیدم | |||||
ای شمس حق تبریز ای اصل اصل جانها | بیبصره وجودت من یک رطب ندیدم |