دیوان شمس/انتم الشمس و القمر منکم السمع و البصر
ظاهر
انتم الشمس و القمر منکم السمع و البصر | نظر القلب فیکم بکم ینجلی النظر | |||||
قلتم الصبر اجمل صبر العبد ما انصبر | نحن ابناء وقتنا رحم الله من غبر | |||||
قدموا ساده الهوی قلت یا قوم ما الخبر | خوفونی بفتنه و اشاروا الی الحذر | |||||
قلت القتل فی الهوی برکات بلا ضرر | جرد العشق سیفه بادروا امه الفکر | |||||
ان من عاش بعد ذا ضیع الوقت و احتکر | نفخوا فی شبابه حمل الریح بالشرر | |||||
مزج النار بالهوی لیس یبقی و لا یذر | شببوا لی بنفخه یسکر نفخه السحر | |||||
بر آن یار خوش نظر تو مگو هیچ از خبر | چو خبر نیست محرمش بر او باش بیخبر | |||||
دل من شد حجاب دل نظرم پرده نظر | گفتم ای دوست غیر تو اگرم هست جان و سر | |||||
بزن از عشق گردنم بجوی مر مرا مخر | گفت من چیز دیگرم بجز این صورت بشر | |||||
گفتمش روح خود تویی عجبا چیست آن دگر | هله ای نای خوش نوا هله ای باد پرده در | |||||
برو از گوش سوی دل بنگر کیست مستتر | بدر این کیسههای ما تو به کوری کیسه گر | |||||
چه غمست ار زرم بشد که میی هست همچو زر | عربی گر چه خوش بود عجمی گو تو ای پسر |