دیوان شمس/امروز گزافی ده آن باده نابی را
ظاهر
امروز گزافی ده آن باده نابی را | برهم زن و درهم زن این چرخ شتابی را | |||||
گیرم قدح غیبی از دیده نهان آمد | پنهان نتوان کردن مستی و خرابی را | |||||
ای عشق طرب پیشه خوش گفت خوش اندیشه | بربای نقاب از رخ آن شاه نقابی را | |||||
تا خیزد ای فرخ زین سو اخ و زان سو اخ | برکن هله ای گلرخ سغراق و شرابی را | |||||
گر زان که نمیخواهی تا جلوه شود گلشن | از بهر چه بگشادی دکان گلابی را | |||||
ما را چو ز سر بردی وین جوی روان کردی | در آب فکن زوتر بط زاده آبی را | |||||
ماییم چو کشت ای جان بررسته در این میدان | لب خشک و به جان جویان باران سحابی را | |||||
هر سوی رسولی نو گوید که نیابی رو | لاحول بزن بر سر آن زاغ غرابی را | |||||
ای فتنه هر روحی کیسه بر هر جوحی | دزدیده رباب از کف بوبکر ربابی را | |||||
امروز چنان خواهم تا مست و خرف سازی | این جان محدث را وان عقل خطابی را | |||||
ای آب حیات ما شو فاش چو حشر ار چه | شیر شتر گرگین جانست عرابی را | |||||
ای جاه و جمالت خوش خامش کن و دم درکش | آگاه مکن از ما هر غافل خوابی را |