دیوان شمس/امروز سماع است و مدام است و سقایی
ظاهر
امروز سماع است و مدام است و سقایی | گردان شده بر جمع قدحهای عطایی | |||||
فرمان سقی الله رسیدهست بنوشید | ای تن همه جان شو نه که ز اخوان صفایی | |||||
ای دور چه دوری تو و ای روز چه روزی | وی گلشن اقبال چه بابرگ و نوایی | |||||
از خاک برویند در این دور خلایق | کاین نفخه صور است که کردهست صدایی | |||||
از کوه شنو نعره صد ناقه صالح | وز چرخ شنو بانگ سرافیل صلایی | |||||
هین رخت فروگیر و بخوابان شتران را | آخر بگشا چشم که در دست رضایی | |||||
ای مرده بشو زنده و ای پیر جوان شو | وی منکر محشر هله تا ژاژ نخایی | |||||
خواهم سخنی گفت دهانم بمبندید | کامروز حلال است ورا رازگشایی | |||||
ور ز آنک ز غیرت ره این گفت ببندید | ره باز کنم سوی خیالات هوایی | |||||
ما نیز خیالات بدستیم و از این دم | هستی پذرفتیم ز دمهای خدایی | |||||
صد هستی دیگر بجز این هست بگیری | کاین را تو فراموش کنی خواجه کجایی |