دیوان شمس/امروز سماع است و شراب است و صراحی
ظاهر
امروز سماع است و شراب است و صراحی | یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی | |||||
زان جنس مباحی که از آن سوی وجود است | نی اباحتی گیج حشیشی مزاحی | |||||
روحی است مباحی که از آن راح چشیدهست | کو روح قدیمی و کجا روح ریاحی | |||||
در پیش چنین فتنه و در دست چنین می | یا رب چه شود جان مسلمان صلاحی | |||||
زین باده کسی را جگر تشنه خنک شد | کو خون جگر ریخت در این ره به سفاحی | |||||
جاوید شود عمر بدین کاس صبوحی | ایمن شود از مرگ و ز افغان نیاحی | |||||
این صورت غیب است که سرخیش ز خون نیست | اسپید ز نور است نه کافور رباحی | |||||
شمعی است برافروخته وز عرش گذشته | پروانه او سینه دلهای فلاحی | |||||
سوزیده ز نورش حجب سبع سماوات | پران شده جانها و روانها ز نواحی | |||||
این حلقه مستان خرابات خراب است | دور از لب و دندان تو ای خواجه صاحی | |||||
شاباش زهی حال که از حال رهیدیت | شاباش زهی عیش صبوحی و صباحی | |||||
با خود ملک الموت بگوید هله واگرد | کاین جا نکند هیچ سلاح تو سلاحی | |||||
ما را خبری نی که خبر نیز چه باشد | خود مغفرت این باشد و آمرزش ماحی | |||||
از غیب شنو نعره مستان و خمش کن | یک غلغله پاک ز آواز صیاحی | |||||
ور نه بدو نان بنده دونان و خسان باش | میخور پی سه نان ز سنان زخم رماحی | |||||
فارس شده شمس الحق تبریز همیشه | بر شمس شموس و نکند شمس جماحی |