دیوان شمس/امروز روز شادی و امسال سال لغ
ظاهر
امروز روز شادی و امسال سال لاغ | نیکوست حال ما که نکو باد حال باغ | |||||
آمد بهار و گفت به نرگس به خنده گل | چشم من و تو روشن بیروی زشت زاغ | |||||
گل نقل بلبلان و شکر نقل طوطیان | سبزهست و لاله زار و چمن کوری کلاغ | |||||
با سیب انار گفت که شفتالویی بده | گفت این هوس پزند همه منبلان راغ | |||||
شفتالوی مسیح به جان میتوان خرید | جانی نه کز دلست ترقیش نه از دماغ | |||||
باغ و بهار هست رسول بهشت غیب | بشنو که بر رسول نباشد بجز بلاغ | |||||
در آفتاب فضل گشا پر و بال نو | کز پیش آفتاب برفتست میغ و ماغ | |||||
چندان شراب ریخت کنون ساقی ربیع | مستسقیان خاک از این فیض کرده کاغ | |||||
خورشید ما مقیم حمل در بهار جان | فارغ ز بهمنست و ز کانون زهی مساغ | |||||
سر همچنین بجنبان یعنی سر مرا | خاریدن آرزوست ندارم بدو فراغ | |||||
امروز پایدار که برپاست ساقیی | کبست خاک را و فلک را دو صد چراغ | |||||
گه آب مینماید و گه آتشی کز او | دل داغ داغ بود و رهانیده شد ز داغ | |||||
غم چیغ چیغ کرد چو در چنگ گربه موش | گو چیغ چیغ میکن و گو چاغ چاغ چاغ | |||||
آتش بزن به چرخه و پنبه دگر مریس | گردن چو دوک گشت این حرف چون پناغ |