دیوان شمس/امروز خوشم با تو جان تو و فردا هم

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(امروز خوشم با تو جان تو و فردا هم)
  امروز خوشم با تو جان تو و فردا هم از تو شکرافشانم این جا هم و آن جا هم  
  دل باده تو خورده وز خانه سفر کرده ما بی‌دل و دل با تو با ما هم و بی‌ما هم  
  ای دل که روانی تو آن سوی که دانی تو خدمت برسان از ما آن جا و موصی هم  
  ما منتظر وقت و دل ناظر تو دایم در حالت آرامش در شورش و غوغا هم  
  از باده و باد تو چون موج شده این دل در مستی و پستی خوش در رفعت و بالا هم  
  ابر خوش لطف تو با جان و روان ما در خاک اثر کرده در صخره و خارا هم  
  با تو پس از این عالم بی‌نقش بنی آدم خوش خلوت جان باشد آمیزش جان‌ها هم  
  زان غمزه مست تو زان جادو و جادوخو خیره شده هر دیده نادان هم و دانا هم  
  من ننگ نمی‌دارم مجنونم و می دانی هم عرق جنون دارم از مایه و سودا هم  
  از آتش و آب او ای جسته نشان بنگر در آب دو چشم ما در زردی سیما هم  
  در عالم آب و گل در پرده جان و دل هم ایمنی از عشقت وین فتنه و غوغا هم  
  زان طره روحانی زان سلسله جانی زنار تو بربسته هم ممن و ترسا هم