دیوان شمس/امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان میرسد
ظاهر
امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان میرسد | سلطان سلطانان ما از سوی میدان میرسد | |||||
امروز توبه بشکنم پرهیز را برهم زنم | کان یوسف خوبان من از شهر کنعان میرسد | |||||
مست و خرامان میروم پوشیده چون جان میروم | پرسان و جویان میروم آن سو که سلطان میرسد | |||||
اقبال آبادان شده دستار دل ویران شده | افتان شده خیزان شده کز بزم مستان میرسد | |||||
فرمان ما کن ای پسر با ما وفا کن ای پسر | نسیه رها کن ای پسر کامروز فرمان میرسد | |||||
پرنور شو چون آسمان سرسبزه شو چون بوستان | شو آشنا چون ماهیان کان بحر عمان میرسد | |||||
هان ای پسر هان ای پسر خود را ببین در من نگر | زیرا ز بوی زعفران گویند خندان میرسد | |||||
بازآمدی کف میزنی تا خانهها ویران کنی | زیرا که در ویرانهها خورشید رخشان میرسد | |||||
ای خانه را گشته گرو تو سایه پروردی برو | کز آفتاب آن سنگ را لعل بدخشان میرسد | |||||
گه خونی و خون خوارهای گه خستگان را چارهای | خاصه که این بیچاره را کز سوی ایشان میرسد | |||||
امروز مستان را بجو غیبم ببین عیبم مگو | زیرا ز مستیهای او حرفم پریشان میرسد |