دیوان شمس/امتزاج روحها در وقت صلح و جنگها
ظاهر
امتزاج روحها در وقت صلح و جنگها | با کسی باید که روحش هست صافی صفا | |||||
چون تغییر هست در جان وقت جنگ و آشتی | آن نه یک روحست تنها بلک گشتستند جدا | |||||
چون بخواهد دل سلام آن یکی همچون عروس | مر زفاف صحبت داماد دشمن روی را | |||||
باز چون میلی بود سویی بدان ماند که او | میل دارد سوی داماد لطیف دلربا | |||||
از نظرها امتزاج و از سخنها امتزاج | وز حکایت امتزاج و از فکر آمیزها | |||||
همچنانک امتزاج ظاهرست اندر رکوع | وز تصافح وز عناق و قبله و مدح و دعا | |||||
بر تفاوت این تمازجها ز میل و نیم میل | وز سر کره و کراهت وز پی ترس و حیا | |||||
آن رکوع باتأنی وان ثنای نرم نرم | هم مراتب در معانی در صورها مجتبا | |||||
این همه بازیچه گردد چون رسیدی در کسی | کش سما سجدهاش برد وان عرش گوید مرحبا | |||||
آن خداوند لطیف بنده پرور شمس دین | کو رهاند مر شما را زین خیال بیوفا | |||||
با عدم تا چند باشی خایف و امیدوار | این همه تأثیر خشم اوست تا وقت رضا | |||||
هستی جان اوست حقا چونک هستی زو بتافت | لاجرم در نیستی میساز با قید هوا | |||||
گه به تسبیع هوا و گه به تسبیع خیال | گه به تسبیع کلام و گه به تسبیع لقا | |||||
گه خیال خوش بود در طنز همچون احتلام | گه خیال بد بود همچون که خواب ناسزا | |||||
وانگهی تخییلها خوشتر از این قوم رذیل | اینت هستی کو بود کمتر ز تخییل عما | |||||
پس از آن سوی عدم بدتر از این از صد عدم | این عدمها بر مراتب بود همچون که بقا | |||||
تا نیاید ظل میمون خداوندی او | هیچ بندی از تو نگشاید یقین میدان دلا |