دیوان شمس/اقتلونی یا ثقاتی ان فی قتلی حیاتی
ظاهر
اقتلونی یا ثقاتی ان فی قتلی حیاتی | و مماتی فی حیاتی و حیاتی فی مماتی | |||||
اقتلونی ذاب جسمی قدح القهوه قسمی | هله بشکن قفص ای جان چو طلبکار نجاتی | |||||
ز سفر بدر شوی تو چو یقین ماه نوی تو | ز شکست از چه تو تلخی چو همه قند و نباتی | |||||
چو تویی یار مرا تو به از این دار مرا تو | برسان قوت حیاتم که تو یاقوت زکاتی | |||||
چو بسی قحط کشیدم بنما دعوت عیدم | که نشد سیر دو چشمم به تره و نان براتی | |||||
حرکت کن حرکتهاست کلید در روزی | مگرت نیست خبر تو که چه زیباحرکاتی | |||||
به چنین رخ که تو داری چه کشی ناز سپیده | که نگنجد به صفت در که چه محمودصفاتی | |||||
بنهای ساقی اسعد تو یکی بزم مخلد | که خماری است جهان را ز می و بزم نباتی | |||||
به حق بحر کف تو گهر باشرف تو | که به لطف و به گوارش تو به از آب فراتی | |||||
مثل ساغر آخر تو خرابی عقولی | که چو تحریمه اول سر ارکان صلاتی | |||||
کرمت مست برآید کف چون بحر گشاید | بدهد صدقه نپرسد که تو اهل صدقاتی | |||||
به کرم فاتح عقدی به عطا نقده نقدی | برهان منتظران را ز تمنای سباتی | |||||
نه در ابروی تو چینی نه در آن خوی تو کینی | به عدو گوید لطفت که بنینی و بناتی | |||||
رسی از ساغر مردان به خیالات مصور | ز ره سینه خرامان کنساء خفرات | |||||
و جوار ساقیات و سواق جاریات | تو بگو باقی این را انا فی سکر سقاتی |