دیوان شمس/از کنار خویش یابم هر دمی من بوی یار
ظاهر
از کنار خویش یابم هر دمی من بوی یار | چون نگیرم خویش را من هر شبی اندر کنار | |||||
دوش باغ عشق بودم آن هوس بر سر دوید | مهر او از دیده برزد تا روان شد جویبار | |||||
هر گل خندان که رویید از لب آن جوی مهر | رسته بود از خار هستی جسته بود از ذوالفقار | |||||
هر درخت و هر گیاهی در چمن رقصان شده | لیک اندر چشم عامه بسته بود و برقرار | |||||
ناگهان اندررسید از یک طرف آن سرو ما | تا که بیخود گشت باغ و دست بر هم زد چنار | |||||
رو چو آتش میچو آتش عشق آتش هر سه خوش | جان ز آتشهای درهم پرفغان این الفرار | |||||
در جهان وحدت حق این عدد را گنج نیست | وین عدد هست از ضرورت در جهان پنج و چار | |||||
صد هزاران سیب شیرین بشمری در دست خویش | گر یکی خواهی که گردد جمله را در هم فشار | |||||
صد هزاران دانه انگور از حجاب پوست شد | چون نماند پوست ماند بادههای شهریار | |||||
بیشمار حرفها این نطق در دل بین که چیست | ساده رنگی نیست شکلی آمده از اصل کار | |||||
شمس تبریزی نشسته شاهوار و پیش او | شعر من صفها زده چون بندگان اختیار |