دیوان شمس/از چشم پرخمارت دل را قرار ماند
ظاهر
از چشم پرخمارت دل را قرار ماند | وز روی همچو ماهت در مه شمار ماند | |||||
چون مطرب هوایت چنگ طرب نوازد | مر زهره فلک را کی کسب و کار ماند | |||||
یغمابک جمالت هر سو که لشکر آرد | آن سوی شهر ماند آن سو دیار ماند | |||||
گلزار جان فزایت بر باغ جان بخندد | گلها به عقل باشد یا خار خار ماند | |||||
جاسوس شاه عشقت چون در دلی درآید | جز عشق هیچ کس را در سینه یار ماند | |||||
ای شاد آن زمانی کز بخت ناگهانی | جانت کنار گیرد تن برکنار ماند | |||||
چون زان چنان نگاری در سر فتد خماری | دل تخت و بخت جوید یا ننگ و عار ماند | |||||
میخواهم از خدا من تا شمس حق تبریز | در غار دل بتابد با یار غار ماند |