دیوان شمس/از هر چه ترنجیدی با دل تو بگو حالی
ظاهر
از هر چه ترنجیدی با دل تو بگو حالی | کای دل تو نمیگفتی کز خویش شدم خالی | |||||
این رنج چو در وا شد دعوی تو رسوا شد | زشتی تو پیدا شد بگذار تو نکالی | |||||
در صورت رنج خود نظاره بکن ای بد | کی باشد با این خود آن مرتبه عالی | |||||
بنگر که چه زشتی تو بس دیوسرشتی تو | این است که کشتی تو پس از کی همینالی | |||||
گر رنج بشد مشکل نومید مشو ای دل | کز غیب شود حاصل اندر عوض ابدالی | |||||
از ذوق چو عوری تو هر لحظه بشوری تو | کای کعبه چه دوری تو از حیزک خلخالی | |||||
در بادیه مردان را کاری است نه سردان را | کاین بادیه فردان را بزدود ز ارذالی | |||||
در خدمت مخدومی شمس الحق تبریزی | بشتاب که از فضلش در منزل اجلالی |