دیوان شمس/از ما مشو ملول که ما سخت شاهدیم
ظاهر
از ما مشو ملول که ما سخت شاهدیم | از رشک و غیرت است که در چادری شدیم | |||||
روزی که افکنیم ز جان چادر بدن | بینی که رشک و حسرت ماهیم و فرقدیم | |||||
رو را بشو و پاک شو از بهر دید ما | ور نی تو دور باش که ما شاهد خودیم | |||||
آن شاهدی نهایم که فردا شود عجوز | ما تا ابد جوان و دلارام و خوش قدیم | |||||
آن چادر ار خلق شد شاهد کهن نشد | فانی است عمر چادر و ما عمر بیحدیم | |||||
چادر چو دید از آدم ابلیس کرد رد | آدم نداش کرد تو ردی نه ما ردیم | |||||
باقی فرشتگان به سجود اندرآمدند | گفتند در سجود که بر شاهدی زدیم | |||||
در زیر چادر است بتی کز صفات او | ما را ز عقل برد و سجود اندرآمدیم | |||||
اشکال گنده پیر ز اشکال شاهدان | گر عقل ما نداند در عشق مرتدیم | |||||
چه جای شاهد است که شیر خداست او | طفلانه دم زدیم که با طفل ابجدیم | |||||
با جوز و با مویز فریبند طفل را | ور نی که ما چه لایق جوزیم و کنجدیم | |||||
در خود و در زره چو نهان شد عجوزهای | گوید که رستم صف پیکار امجدیم | |||||
از کر و فر او همه دانند کو زن است | ما چون غلط کنیم که در نور احمدیم | |||||
ممن ممیز است چنین گفت مصطفی | اکنون دهان ببند که بیگفت مرشدیم | |||||
بشنو ز شمس مفخر تبریز باقیش | زیرا تمام قصه از آن شاه نستدیم |