دیوان شمس/از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم
ظاهر
از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم | از شاخ درخت تو چنین خام فتیدیم | |||||
در سایه سرو تو مها سیر نخفتیم | وز باغ تو از بیم نگهبان نچریدیم | |||||
بر تابه سودای تو گشتیم چو ماهی | تا سوخته گشتیم ولیکن نپزیدیم | |||||
گشتیم به ویرانه به سودای چو تو گنج | چون مار به آخر به تک خاک خزیدیم | |||||
چون سایه گذشتیم به هر پاکی و ناپاک | اکنون به تو محویم نه پاک و نه پلیدیم | |||||
ما را چو بجویید بر دوست بجویید | کز پوست فناییم و بر دوست پدیدیم | |||||
تا بر نمک و نان تو انگشت زدستیم | در فرقت و در شور بس انگشت گزیدیم | |||||
چون طبل رحیل آمد و آواز جرسها | ما رخت و قماشات بر افلاک کشیدیم | |||||
شکر است که تریاق تو با ماست اگر چه | زهری که همه خلق چشیدند چشیدیدم | |||||
آن دم که بریده شد از این جوی جهان آب | چون ماهی بیآب بر این خاک طپیدیم | |||||
چون جوی شد این چشم ز بیآبی آن جوی | تا عاقبت امر به سرچشمه رسیدیم | |||||
چون صبر فرج آمد و بیصبر حرج بود | خاموش مکن ناله که ما صبر گزیدیم |