دیوان شمس/از انبهی ماهی دریا به نهان گشته
ظاهر
از انبهی ماهی دریا به نهان گشته | انبه شده قالبها تا پرده جان گشته | |||||
از فرقت آن دریا چون زهر شده شکر | زهر از هوس دریا آب حیوان گشته | |||||
در عشرت آن دریا نی این و نه آن بوده | بر ساحل این خشکی این گشته و آن گشته | |||||
اندر هوس دریا ای جان چو مرغابی | چندان تو چنین گفته کز عشق چنان گشته | |||||
دوش از شکم دریا برخاست یکی صورت | و آن غمزهاش از دریا بس سخته کمان گشته | |||||
دل گفت به زیر لب من جان نبرم از وی | سوگند به جان دل کان کار چنان گشته | |||||
از غمزه غمازی وز طرفه بغدادی | دل گشته چنان شادی جانم همدان گشته | |||||
در بیشه درافتاده در نیم شبی آتش | در پختن این شیران تا مغز پزان گشته | |||||
از شعله آن بیشه تابان شده اندیشه | تا قالب جان پیشه بیجا و مکان گشته | |||||
گرمابه روحانی آوخ چه پری خوان است | وین عالم گورستان چون جامه کنان گشته | |||||
از بهر چنین سری در سوسنها بنگر | دستوری گفتن نی سر جمله زبان گشته | |||||
شمس الحق تبریزی درتافته از روزن | تا آنچ نیارم گفت چون ماه عیان گشته |