دیوان شمس/از آن مایی ای مولا اگر امروز اگر فردا
ظاهر
از آن مایی ای مولا اگر امروز اگر فردا | شب و روزم ز تو روشن زهی رعنا زهی زیبا | |||||
تو پاک پاکی از صورت ولیک از پرتو نورت | نمایی صورتی هر دم چه باحسن و چه بابالا | |||||
چو ابرو را چنین کردی چه صورتهای چین کردی | مرا بیعقل و دین کردی بر آن نقش و بر آن حورا | |||||
مرا گویی چه عشقست این که نی بالا نه پستست این | چه صیدی بی ز شستست این درون موج این دریا | |||||
ایا معشوق هر قدسی چو میدانی چه میپرسی | که سر عرش و صد کرسی ز تو ظاهر شود پیدا | |||||
زدی در من یکی آتش که شد جان مرا مفرش | که تا آتش شود گل خوش که تا یکتا شود صد تا | |||||
فرست آن عشق ساقی را بگردان جام باقی را | که از مزج و تلاقی را ندانم جامش از صهبا | |||||
بکن این رمز را تعیین بگو مخدوم شمس الدین | به تبریز نکوآیین ببر این نکته غرا |