دیوان شمس/آه از این زشتان که مه رو مینمایند از نقاب
ظاهر
آه از این زشتان که مه رو مینمایند از نقاب | از درون سو کاه تاب و از برون سو ماهتاب | |||||
چنگ دجال از درون و رنگ ابدال از برون | دام دزدان در ضمیر و رمز شاهان در خطاب | |||||
عاشق چادر مباش و خر مران در آب و گل | تا نمانی ز آب و گل مانند خر اندر خلاب | |||||
چون به سگ نان افکنی سگ بو کند آنگه خورد | سگ نهای شیری چه باشد بهر نان چندین شتاب | |||||
در هر آن مردار بینی رنگکی گویی که جان | جان کجا رنگ از کجا جان را بجو جان را بیاب | |||||
تو سال و حاجتی دلبر جواب هر سال | چون جواب آید فنا گردد سال اندر جواب | |||||
از خطابش هست گشتی چون شراب از سعی آب | وز شرابش نیست گشتی همچو آب اندر شراب | |||||
او ز نازش سر کشیده همچو آتش در فروغ | تو ز خجلت سر فکنده چون خطا پیش صواب | |||||
گر خزان غارتی مر باغ را بیبرگ کرد | عدل سلطان بهار آمد برای فتح باب | |||||
برگها چون نامهها بر وی نبشته خط سبز | شرح آن خطها بجو از عندهام الکتاب |