دیوان شمس/آن یار غریب من آمد به سوی خانه
ظاهر
آن یار غریب من آمد به سوی خانه | امروز تماشا کن اشکال غریبانه | |||||
یاران وفا را بین اخوان صفا را بین | در رقص که بازآمد آن گنج به ویرانه | |||||
ای چشم چمن میبین وی گوش سخن میچین | بگشای لب نوشین ای یار خوش افسانه | |||||
امروز می باقی بیصرفه ده ای ساقی | از بحر چه کم گردد زین یک دو سه پیمانه | |||||
پیمانه و پیمانه در باده دوی نبود | خواهی که یکی گردد بشکن تو دو پیمانه | |||||
من باز شکارم جان دربند مدارم جان | زین بیش نمیباشم چون جغد به ویرانه | |||||
قانع نشوم با تو صبر از دل من گم شد | رو با دگری میگو من نشنوم افسانه | |||||
من دانه افلاکم یک چند در این خاکم | چون عدل بهار آمد سرسبز شود دانه | |||||
تو آفت مرغانی زان دانه که میدانی | یک مشت برافشانی ز انبار پر از دانه | |||||
ای داده مرا رونق صد چون فلک ازرق | ای دوست بگو مطلق این هست چنین یا نه | |||||
بار دگر ای جان تو زنجیر بجنبان تو | وز دور تماشا کن در مردم دیوانه | |||||
خود گلشن بخت است این یا رب چه درخت است این | صد بلبل مست این جا هر لحظه کند لانه | |||||
جان گوش کشان آید دل سوی خوشان آید | زیرا که بهار آمد شد آن دی بیگانه |