دیوان شمس/آن که مه غاشیه زین چو غلامان کشدش
ظاهر
آن که مه غاشیه زین چو غلامان کشدش | بوک این همت ما جانب بستان کشدش | |||||
گر چه جان را نبود قوت این گستاخی | آنک جان از مدد رحمت جانان کشدش | |||||
هر دم از یاد لبش جان لب خود میلیسد | ور سقط میشنود از بن دندان کشدش | |||||
جانب محو و فنا رخت کشیدند مهان | تا بقا لطف کند جانب ایشان کشدش | |||||
ای بسا جان که چو یعقوب همی زهر چشد | تا که آن یوسف جان در شکرستان کشدش | |||||
هر کسی کو بتر از وی خرد فخر کند | گر چه چون ماه بود چرخ به میزان کشدش | |||||
هر که در دیده عشاق شود مردمکی | آن نظر زود سوی گوهر انسان کشدش | |||||
کافر زلف وی آن را که ز راهش ببرد | کفر آید بر او جانب ایمان کشدش | |||||
شمس تبریز مرا عشق تو سرمست کند | هر کی او باده کشد باده بدین سان کشدش |