دیوان شمس/آن دم که دل کند سوی دلبر اشارتی
ظاهر
آن دم که دل کند سوی دلبر اشارتی | زان سر رسد به بیسر و باسر اشارتی | |||||
زان رنگ اشارتی که به روز الست بود | کمد به جان ممن و کافر اشارتی | |||||
زیرا که قهر و لطف کز آن بحر دررسید | بر سنگ اشارتی است و به گوهر اشارتی | |||||
بر سنگ اشارتی است که بر حال خویش باش | بر گوهر است هر دم دیگر اشارتی | |||||
بر سنگ کرده نقشی و آن نقش بند او است | هر لحظه سوی نقش ز آزر اشارتی | |||||
چون در گهر رسید اشارت گداخت او | احسنت آفرین چه منور اشارتی | |||||
بعد از گداز کرد گهر صد هزار جوش | چون میرسید از تف آذر اشارتی | |||||
جوشید و بحر گشت و جهان در جهان گرفت | چون آمدش ز ایزد اکبر اشارتی | |||||
ما را اشارتی است ز تبریز و شمس دین | چون تشنه را ز چشمه کوثر اشارتی |