دیوان شمس/آنک چنان میرود ای عجب او جان کیست
ظاهر
آنک چنان میرود ای عجب او جان کیست | سخت روان میرود سرو خرامان کیست | |||||
حلقه آن جعد او سلسله پای کیست | زلف چلیپا و شش آفت ایمان کیست | |||||
در دل ما صورتیست ای عجب آن نقش کیست | وین همه بوهای خوش از سوی بستان کیست | |||||
دیدم آن شاه را آن شه آگاه را | گفتم این شاه کیست خسرو و سلطان کیست | |||||
چون سخن من شنید گفت به خاصان خویش | کاین همه درد از کجاست حال پریشان کیست | |||||
عقل روان سو به سو روح دوان کو به کو | دل همه در جست و جو یا رب جویان کیست | |||||
دل چه نهی بر جهان باش در او میهمان | بنده آن شو که او داند مهمان کیست | |||||
در دل من دار و گیر هست دو صد شاه و میر | این دل پرغلغله مجلس و ایوان کیست | |||||
عرصه دل بیکران گم شده در وی جهان | ای دل دریاصفت سینه بیابان کیست | |||||
غم چه کند با کسی داند غم از کجاست | شاد ابد گشت آنک داند شادان کیست | |||||
ای زده لاف کرم گفته که من محسنم | مرگ تو گوید تو را کاین همه احسان کیست | |||||
آن دم کاین دوستان با تو دگرگون شوند | پس تو بدانی که این جمله طلسم آن کیست | |||||
نقد سخن را بمان سکه سلطان بجو | کای زر کامل عیار نقد تو از کان کیست |