دیوان شمس/آنک جانش دادهای آن را مکش
ظاهر
آنک جانش دادهای آن را مکش | ور ندادی نقش بیجان را مکش | |||||
آن دو زلف کافر خود را بگو | کای یگانه اهل ایمان را مکش | |||||
آفتابا روی خود جلوه مکن | چند روزی ماه تابان را مکش | |||||
چون تو سیمرغی به قاف ذوالجلال | بازگرد و جمله مرغان را مکش | |||||
در میان خون هر مسکین مرو | جز قباد و شاه خاقان را مکش | |||||
گر مرا دربان عشقت بار داد | از سر غیرت تو دربان را مکش | |||||
گر فضولم من که مهمان توام | شرط نبود هیچ مهمان را مکش | |||||
مست میدانم ز میدانم خراب | شیشه مشکن مست میدان را مکش | |||||
شمس تبریزی تویی سلطان من | بازگشتم باز سلطان را مکش |