دیوان شمس/آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست)
  آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست  
  و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم و آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست  
  و آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از او و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست  
  جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست  
  غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست و آنک او در پس غمزه‌ست دل خست کجاست  
  پرده روشن دل بست و خیالات نمود و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست  
  عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست