دیوان شمس/آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلا
ظاهر
آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلا | جان گفت ای نادی خوش اهلا و سهلا مرحبا | |||||
سمعا و طاعه ای ندا هر دم دو صد جانت فدا | یک بار دیگر بانگ زن تا برپرم بر هل اتی | |||||
ای نادره مهمان ما بردی قرار از جان ما | آخر کجا میخوانیم گفتا برون از جان و جا | |||||
از پای این زندانیان بیرون کنم بند گران | بر چرخ بنهم نردبان تا جان برآید بر علا | |||||
تو جان جان افزاستی آخر ز شهر ماستی | دل بر غریبی مینهی این کی بود شرط وفا | |||||
آوارگی نوشت شده خانه فراموشت شده | آن گنده پیر کابلی صد سحر کردت از دغا | |||||
این قافله بر قافله پویان سوی آن مرحله | چون برنمیگردد سرت چون دل نمیجوشد تو را | |||||
بانگ شتربان و جرس مینشنود از پیش و پس | ای بس رفیق و همنفس آن جا نشسته گوش ما | |||||
خلقی نشسته گوش ما مست و خوش و بیهوش ما | نعره زنان در گوش ما که سوی شاه آ ای گدا |