دیوان شمس/آمد ترش رویی دگر یا زمهریر است او مگر
ظاهر
آمد ترش رویی دگر یا زمهریر است او مگر | برریز جامی بر سرش ای ساقی همچون شکر | |||||
یا می دهش از بلبله یا خود به راهش کن هله | زیرا میان گلرخان خوش نیست عفریت ای پسر | |||||
درده می پیغامبری تا خر نماند در خری | خر را بروید در زمان از باده عیسی دو پر | |||||
در مجلس مستان دل هشیار اگر آید مهل | دانی که مستان را بود در حال مستی خیر و شر | |||||
ای پاسبان بر در نشین در مجلس ما ره مده | جز عاشقی آتش دلی کید از او بوی جگر | |||||
گر دست خواهی پا دهد ور پای خواهی سر نهد | ور بیل خواهی عاریت بر جای بیل آرد تبر | |||||
تا در شراب آغشتهام بیشرم و بیدل گشتهام | اسپر سلامت نیستم در پیش تیغم چون سپر | |||||
خواهم یکی گویندهای آب حیاتی زندهای | کتش به خواب اندرزند وین پرده گوید تا سحر | |||||
اندر تن من گر رگی هشیار یابی بردرش | چون شیرگیر حق نشد او را در این ره سگ شمر | |||||
قومی خراب و مست و خوش قومی غلام پنج و شش | آنها جدا وینها جدا آنها دگر وینها دگر | |||||
ز اندازه بیرون خوردهام کاندازه را گم کردهام | شد وایدی شد وافمی هذا حفاظ ذی السکر | |||||
هین نیش ما را نوش کن افغان ما را گوش کن | ما را چو خود بیهوش کن بیهوش سوی ما نگر |