دیوان شمس/آمد بهار ای دوستان منزل به سروستان کنیم
ظاهر
آمد بهار ای دوستان منزل به سروستان کنیم | تا بخت در رو خفته را چون بخت سرواستان کنیم | |||||
همچون غریبان چمن بیپا روان گشته به فن | هم بسته پا هم گام زن عزم غریبستان کنیم | |||||
جانی که رست از خاکدان نامش روان آمد روان | ما جان زانوبسته را هم منزل ایشان کنیم | |||||
ای برگ قوت یافتی تا شاخ را بشکافتی | چون رستی از زندان بگو تا ما در این حبس آن کنیم | |||||
ای سرو بر سرور زدی تا از زمین سر ورزدی | سر در چه سیر آموختت تا ما در آن سیران کنیم | |||||
ای غنچه گلگون آمدی وز خویش بیرون آمدی | با ما بگو چون آمدی تا ما ز خود خیزان کنیم | |||||
آن رنگ عبهر از کجا وان بوی عنبر از کجا | وین خانه را در از کجا تا خدمت دربان کنیم | |||||
ای بلبل آمد داد تو من بنده فریاد تو | تو شاد گل ما شاد تو کی شکر این احسان کنیم | |||||
ای سبزپوشان چون خضر ای غیبها گویان به سر | تا حلقه گوش از شما پردر و پرمرجان کنیم | |||||
بشنو ز گلشن رازها بیحرف و بیآوازها | برساخت بلبل سازها گر فهم آن دستان کنیم | |||||
آواز قمری تا قمر بررفت و طوطی بر شکر | می آورد الحان تر جان مست آن الحان کنیم |